خطاط، گیج، چتر، دست
عشق چون دید که بوسید لبت را باران
دست خطاط مرا چتر پر از غیرت کرد...
شاخه، رسیدن، هفت خط، چشم
می_رسد روزی که خنجر می کشم
هفت_خط شیشه را سر می کشم
ما دلشدگان، گمشده در بود و نبودیم
یعنی ز ازل تشنهی دیدار تو بودیم
خوشا آن دم که مجنونی برِ جانانه می میرد
به گردِ شمع می گردد، چونان پروانه می میرد
شبیه شاخه ی پیچک گرفتارم به گیسویی
که می پیچد به پای من چو می ریزد به هر سویی
چون آفتاب از افق خون بر آمدی
پرواز عشق کرده ای و بی پر آمدی
واژه، غریب، بادبادک، عبور
بادباکی که در عبور خود
تلخ می شود غریب، کم نبود