خاشاک، ارام، باغچه، روسری
«خاشاک، ارام، باغچه، روسری»
سرچشمه ی شعر من پر از خاشاک است
انگور دلم کال به روی خاک است
آرام اگر روسری از سر بکنی
این باغچه را رویش صدها تاک است
«عباس دهقانی نژاد»
وقتی دم آن باغچۀ خشک بشینم
در آن همه خاشاک کمی خاطره بینم
با روسری بقچۀ جامانده ز بیبی
آرامترین مرد خطرناک زمینم
«محمد معماریان»
تا که خاشاک بر آ ن گیسوی پر پیچ نشست
روسری از سر غیرت ز سر تاقچه خاست...
و نسیمی که میان گل و گلزار خزید
باد و طوفان شد و جولان زد و از باغچه خاست …
«هانی»
وقتی آرام تر از بستن پلکم آمد
باد هم زد به سرش روسری ام کم آمد
خار و خاشاک خیابان چمن باغچه شد
دستهایش که بغل شد به کنارم آمد
«زهرا رشیدی»
روسری بردار تا بیارامم دمی
باغچه دل را مصفا کن دمی
انکه بر ارام من می چراند چشم خود!
گو به پیشم آید تا خاشاکش نمایم در دمی
«صادق صادقی»
مثل بادی که به خاشاک جهان معترض ست
به همین باغچه سبز و جوان معترض ست،
روسری شل کن و این قائله را ختم به خیر
چشم کم حوصله بر طاقت تان معترض ست!
«ستاره جوادزاده»
تا که آرام به سر میکنی آن روسری ترکمنت را
چاره سازم که نیفتد نظر باغچه ی پرخس و خاشاک به تو
«محدثه سامت»
ای به سرت روسری خون به دلم کرده ای
صبر مرا برده ای مال خودت کرده ای
کاش که ای باغچه گل بدهی از لبت
این خس و خاشاک ها می نرسد بر تنت
«نرگس سادات اصفا»
- ۹۴/۰۸/۲۷