من را ز طعم زندگی ام سیر کرده ای
در کودکی درون مرا پیر کرده ای
یک عمر خورده ام ز نگاهِ تو صد فریب
این بار بهر حیله ، چه تدبیر کرده ای؟
من شیشه و تو نور، مکن از تنم عبور
ای سنگ دل، بمان، به دلم گیر کرده ای
من آدمم نه سنگ ، چرا با نگاه خویش
این قلب خسته را هدف تیر کرده ای؟
در جنگِ با خودم ، که چرا عاشقت شدم
تو خود مرا ، مقابل من ، شیر کرده ای
امشب من از خیال تو پرواز می کنم
من را به جز خودم ، به که زنجیر کرده ای؟
دیگر چه سود؟! پشتِ سرم ، چشم تر مکن
من رفته ام عزیز، کمی دیر کرده ای