ما دلشدگان، گمشده در بود و نبودیم
یعنی ز ازل تشنهی دیدار تو بودیم
خوشا آن دم که مجنونی برِ جانانه می میرد
به گردِ شمع می گردد، چونان پروانه می میرد
شبیه شاخه ی پیچک گرفتارم به گیسویی
که می پیچد به پای من چو می ریزد به هر سویی
چون آفتاب از افق خون بر آمدی
پرواز عشق کرده ای و بی پر آمدی