تا رفتی و خوابیده ام کابوس دیدم
دیدار تو تاهند با طاووس دیدم …
بردی دل من فقط دمی با لبخند
گفتم چه شود بریم اگر تا دربند
گفتم که نگارم را تا پای سخن بنشین
مشمول دعایش شو! الطاف نگاهش بین!
الا ای عشق دنیا را چه جویی ؟
ندارد هیچ حسنی و نکویی …
گر حکم شود که مست گیرند
مستان ؛ چه بلند و پست گیرند
گیسوانت حل مشکل می کند
تا خودش بر شانه ات ول می کند
می نویسم تمام.... اول برگ
قصه ى من شروع پایان ها است
پیش من عشوه میایی روسری شل می کنی
تاسوالی ازتو می پرسم کمی هول می کنی
بی تو نداشت صبر، که با تو قرار داشت
از آسمان به سوی تو قصد فرار داشت
مهر بود و مهر او پر کرد دستان مرا
دست لطفش کرد آرام آه چشمان مرا