مرا به عطر گناهی که می دهد بدنم
ببخش گرچه به حق مستحق غرق شدنم
حاجیان در روز قربانی حج و در منی
لحظه تسلیم در میقات قربانی شدند
برای این دل تنگم قدم زدن درمان
همیشه سهم نگاهت رسیده بر دگران
دوباره شب شد و باران زند هوای خودم
خودم دوباره نوشتم فقط برای خودم
باهمه ترشی و پیش خودتان شیرینی
از همه مهر و وفا خواهی و روشن بینی
اصلا قبول نیست بدون نگاه تو
هرگز قبول نیست رود رود راه تو
لبخند زدی و باز با لب خندت …
آن غم که به قلب من زد آتش گم شد
ای که دیدار تو شد چشمه امید بیا
چشم در غیبت تو خیره و خشکید بیا
شیرین منی و طعنه برقند زدی
تا حمله کنی به دل تو سربند زدی
گفتی که سیاست غم مردان خداست
شاعر که شدی بازی تو قافیه هاست