«پیام(پیغام)، خشکیدن(مشتقات)، خندیدن(مشتقات)، چشمه»
«پیام(پیغام)، خشکیدن(مشتقات)، خندیدن(مشتقات)، چشمه»
میشود خنده به لب داشت ولی شاد نبود
باغ خشکیده به دل داشتُ آباد نبود
میشود چشمهی شیرین پیامت باشم
ولی آنکس که دلت را بدهد باد، نبود
«زهرا رشیدی»
چشم بر هم نگذارم٬ نکند پیغامی
برسد از تو و در خواب ِ عمیقی باشم
چشمه ی خنده ام آن روز که رفتی خشکید
به چه؟ در حسرت دیدار ِ رفیقی باشم
«ساقی علیزاده»
خشک شد چشمه چشم از تو پیایم نرسید
خنده هم بر سر دار از تو گرامی نرسید
«آتیه»
با پیامت خنده خشکید و دلم سوخت ولی
چشمه ی اشک عجب در تپشی نو افتاد
«محدثه سامت»
خنده ام را پاک کردم ، این انار تلخ را
کندم از روزی که سرمای زمستان داشتی...
باید از اغاز پای هر درختی ، چشمه ای!
ای گل خشکی که روزی یاد یاران داشتی...
«ستاره جوادزاده»
ای که دیدار تو شد چشمه امید بیا
چشم در غیبت تو خیره و خشکید بیا
روز وصل تو شود موسم پیغام بهار
که دل خشک زمستان زتو خندید بیا
«هانی»
کنار چشمه خشکم زد
چو روی ماه تو دیدم
به چشمک میدهی پیغام و
از کار تو خندیدم....
«نرگس سادات اصفا»
- ۹۴/۰۸/۲۷