عشق لطفی است که عاشق به خودش داشته است...دلاوار
عشق لطفی است که عاشق به خودش داشته است...
رحم کن عشق به حال دل ما کوچک ها
غرش شیر کجا و جگر کودک ها
سیل عشقم ببرد به ز لب گربه ی عقل
آب امن است برای نفس اردک ها
عشق لطفی است که عاشق به خودش داشته است
چشم روشن شود از شعله ی در پرژک ها (1)
لب معشوق که محتاج #غزل گفتن نیست
باغ فردوس لبش را چه به این پیچک ها
فتنه ها می کند آغوش تو در شهر ولی
می گریزند از این معرکه ها زیرک ها
#رود گیسوی تو# قانون شده در #بیشه ی عشق
#چنگ در موی تو جنگیدن با ناوکها (2)
#تار چشم تو تکان خورد نفس داد به #نی
بر سر خود زده بودند همه #تنبک ها
#بربط از مهر تو لرزید به خود چون #دف ها
#عود ها، #دایره ها، #دنبره ها، #قیچک ها
میوه ی مهر تو را چید پدر #سیب نخورد
ورنه جنت همه نغز است به این نغزک ها (3)
عشق را رنج جنون علت مادرزادی ست
عاشق عاقل نشود از دم این نرسک ها (4)
بنده ی باده فروشم که به تسبیح نوشت:
چه حقیرند #دلاوار من این شیخک ها
#دلاوار
- ۹۴/۰۸/۲۷