شمع ، شراب، شکوه ، شهید
«شمع ، شراب، شکوه ، شهید»
شَمال شعر شب و شبنم و شکوه شعور
شهاب و شمس شهید و شمیم شاه و شور
شرر ز شاهد شمع و شعف ز شادی شه
شفیع شام شهیق و شقایقی و شکور
«دلاوار»
تمام معرکه اینجا، شُکوهِ شمع شهیدی
که پل زده یکباره از تمام پلیدی
نه زل زده چشمش به انتهای سرابی
نه شکوِه ای و نه شعری ، نه شیونی نه شرابی
شبها توو نور ِشمع موهام شرابیه
میگه شهید میشه هر بار می بینه
این چه عذابیه این چه شکوهیه
هر شب از موهام انگور می چینه
«ساقی علیزاده»
مثل شراب، اشک چکیده شده از سبوی چشم
گشتم شهید عشق شکوه نمودی بسان شمع
«علیرضا پناهی وفا»
از آن شراب که ماند به جا خمار، چه سود؟
از آن شکوه که ماند به جا مزار، چه سود؟
اگر شهید بداند که خون او تلف است،
اگر که شمع نتابد به روی یار، چه سود؟
«محمد معماریان»
زان جام شرابی که شهیدان همه نوشند
گر شکوه نداری بچکان قطره شمعی
دریای دلت خانه و کاشانه ى ما برد
ویران شده دان هستی این خانه به دمعی
«هانی»
در مجلس انس با شهیدان بودیم
در درد فراق و اشک و هجران بودیم
شمع دلمان روشن و با شکوه ز یار
یک جرعه شراب عشق خواهان بودیم
«نرگس سادات اصفا»
یک جرعه شراب داد و من را مستید
تا شکوه کنم،به بوسه لب را بستید!
چون شمع دو چشمم پر اشک تر شد
پرسید:شما شهید راهم هستید؟
«عباس دهقانی نژاد»
- ۹۴/۰۸/۲۷