سرود شمع نگاهم میان شعر لبت...دلاوار
سرود، شمع نگاهم میان شعر لبت
به اشک...واژه نباشد زبان شعر لبت
به جنگ عشق، دلم را به زخم دیده زدی
گرفته قلب من اکنون امان شعر لبت
شکسته شد قلم عقل و عشق در وصفت
عقال و عشق چه داند بیان شعر لبت
بهار لعل تو در چاه دیده، یوسف بود
چگونه چاه ببیند خزان شعر لبت
تر است از تو تمام پیاله های زمین
چه خشک گشته ولی آسمان شعر لبت
سکوت خواهر تو صبر را پریشان کرد
و خواب برده ز سرها فغان شعر لبت
لب تو آب حیات است و غرق گشته ببین
به وقت روضه لبم در روان شعر لبت
لبت که بر لب اکبر رسید حق خندید
نماز عشق زدی با اذان شعر لبت
تمام می شود این شعر آخرش اما
تمام کرد مرا خیزران شعر لبت
هزار واژه اسیر تو شد دلاوارا
به تیر غم بپران از کمان شعر لبت
بیت المقدس است مگر قلب من که تو
با سنگ دل به جنگ دلم آمدی عزیز...
#دلاوار
- ۹۴/۰۸/۲۷