تمام روز نشسته خیال می بافم
چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۹ ق.ظ
تمام روز نشسته خیال می بافم
که گیسوان تو را ای محال می بافم
به پای خستگی ام می نشینی از آغاز
روند زندگی ام را به حال می بافم
سیاه...مثل همین گیسوان یلدایی
پر از عبور و شکست و جدال می بافم
کلافه کرده مرا هر چه هست جای تو هم
کسی به شکل علامت سوال می بافم
نه...می شکافمت از کودکی و بعد بجات
دو چشم روشن دور از زوال می بافم
دو پنجره به افق های باز تا پرواز
به یاد روح بسیطت دو بال می بافم
شنیده ام که در آن اوج ها هوا سرد است
نشسته ام و برای تو شال می بافم
«علیرضا پناهی وفا»
- ۹۴/۰۸/۲۷