« فندک، بازی، گرگ، حوض»
« فندک، بازی، گرگ، حوض»
انقدر نکن با منُ قلبم بازی
فندک نزن آتش نکن، از خود راضی!
یک حوض برای بچگیهام بخر
گرگم به هوا کنیم و بازی بازی
«زهرا. ر»
یک فندک و سیگار ِ دوتایی نکشیده
یک حوض که در عمر خودش آب ندیده
این بازی تلخی است، بسوزیم و بسازیم
گرگان ِ دهنخونی ِ یوسفندریده
«محمد. م»
فندک و سیگار خاموشی که نیست
ماهی و حوض فراموشی که نیست
حسرت گرگی که چوپان را ندید
سینه ای سرگرم آغوشی که نیست
گرگ همیشه تو کمینه این یه رسمه
حوض ِ نقاشی مونو با شک کشیدی
بازی ِ خوبی نبود بلد نبودی
رو تمام ِ زندگی فندک کشیدی
«ساقی. ع»
بازی نکن با فندکی که خسته و ناشی ست
گرگی ولی حوضی که دیدی حوض نقاشی ست
«ستاره. ج»
پروانه درون جیب فندک دارد
معشوقه ى من دوصد پیامک دارد
این گرگ درونم که نشسته لب حوض
بازیش گرفته …میل اردک دارد!
«هانی»
ماهی گلی حوض من گرگ است،بازی نمیفهمد
فندک برای بازیم خطر دارد،شوخی نمیفهمد
«آتیه»
چشمهایت گرگ من شد قلبم نالان را درید
همچو فندک حوض جانم را به آتش ها کشید
بی مروت این چه بازی بود راه انداختی
چشم و دل را این چنین بر جان ما انداختی
«نرگس. س. الف»
- ۹۴/۰۸/۲۶