ای که دیدار تو شد چشمه امید بیا
چشم در غیبت تو خیره و خشکید بیا
شیرین منی و طعنه برقند زدی
تا حمله کنی به دل تو سربند زدی
گفتی که سیاست غم مردان خداست
شاعر که شدی بازی تو قافیه هاست
تا رفتی و خوابیده ام کابوس دیدم
دیدار تو تاهند با طاووس دیدم …
بردی دل من فقط دمی با لبخند
گفتم چه شود بریم اگر تا دربند
گفتم که نگارم را تا پای سخن بنشین
مشمول دعایش شو! الطاف نگاهش بین!
الا ای عشق دنیا را چه جویی ؟
ندارد هیچ حسنی و نکویی …
گر حکم شود که مست گیرند
مستان ؛ چه بلند و پست گیرند
گیسوانت حل مشکل می کند
تا خودش بر شانه ات ول می کند
می نویسم تمام.... اول برگ
قصه ى من شروع پایان ها است